وای خدا چقد این آنتونی لورن خوبه کتاباش *__* بیصبرانه منتظرم کتابای جدیدی ازش ترجمه شه. سبکشو خیلی دوست دارم. داستانهای معمایی مینویسه، و در طول داستان تو رو مثل یه کارآگاه با سرنخها جلو میبره. اما تفاوت خیلی بزرگی که با بقیهی داستانهای معمایی داره اینه که نه قتلی رخ داده، نه یای شده و نه به طور کلی جرم و جنایتی در کاره. یک شیء واسطه میشه و در دست غریبهها میچرخه. داستانها با وجود اینکه کاملاً رئال هستند، یکجور معجزه در درونشون دارن. انگار که دستی نامرئی این نخها رو به هم گره میزنه و اونقدر نویسنده محکم و باورپذیر برای ما گره میزنه که برات عجیب نیست اگه یه روز با سرگذاشتن یک کلاه زندگیت متحول بشه!
در داستان کلاه رئیس جمهور، اون شیء یک کلاهه. کلاهی که به رئیس جمهور تعلق داره اما طی اتفاقاتی روی سر شهروندان عادی میشینه. این کلاه چیزی جز یک کلاه ساده نیست، اما انگار یه نفر روش وردی خونده و بهش فوت کرده باشه، هر کسی اونو روی سرش میذاره جسارتی پیدا میکنه که زندگیشو متحول میکنه.
در داستان قبلی ، دفترچه یادداشت قرمز، این شیء همون دفترچه خاطراته. البته درستترش اینه که بگیم کیف ارغوانی.
به طور کلی این فکر اصلی، که آدم های غریبه، که ممکنه یک روز از کنار هم عبور کنن، چطور ممکنه زندگیشون به هم وصل شده باشه، اون چیزیه که آنتونی لورن توی کتاباش سعی میکنه ازش پرده برداره. نگاه قشنگیه و وقتی با پیدا کردن رابطهها ادم یه لحظه میشینه و میگه "دنیا چقد کوچیکه" یه شادی ریزی توی دلش وول میخوره.
البته من پایان هیچ کدوم از کتاباش رو نپسندیدم. به نظرم همیشه بیشتر از اونچه که لازمه کتابو ادامه میده و آدم دعا میکنه کاش کتابو تو همون دو صفحه قبل تموم کرده بود.
درباره این سایت