آینه را برداشتهاند. همانکه قبل از دستشویی رفتن توی آن نگاه میکردی، نقاشی بالش با این خطوط درهم سیاه را نظاره میکردی، توی آینه میخندیدی و به خودت اطمینان میدادی چقدر با همین لبخند کوچک زیباتری.
بعد تا دستشویی لبخند میزدی، با لبخند &^ $#@! و در راه برگشت برای آینه چشمک میزدی که "دمت گرم روزم را ساختی".
حالا آینه را برداشتهاند. شاید چون گوشهاش شکسته بود. شاید هم چون بالشتشان نقاشیها را به هم میزده.
اما میدانی آینه جان، قصه این است که ما تاب نقصهایی به این کوچکی را هم نداریم. آینهها را برمیداریم، سرمان را میاندازیم پایین و می رویم دستشویی. انگار قرار است بدون آینهها راحتتر *&^/ $#.
+ آینهی طبقهمونو برداشتهن تو خوابگاه :/ ای بابا !!
درباره این سایت