برا فردا مشق دارم ولی دلم نمیخواد بنویسم. میگم فوقش یه نمرهست دیگه. اصلا رو نمرهی این درس حساب نمیکنم. اصلا هم ازش خوشم نمیاد. فقط پاس شم بسه. البته میخونم که تا جمعه حل کنم تمرینشو. ولی اینکه الان فشرده بشینم به حل کردنش اصلا حوصلهشو ندارم تو این وضعیت. استاده امسال از کانادا اومده. من اگه جاش بودم همین فردا با اولین پرواز برمیگشتم کانادا. واقعا به چه امیدی برگشته؟ ( البته اگه دو هفته پیش بود می گفتم تصمیم درستی گرفته)
نمیشه فهمید چی به چیه. همه چی بهم ریخته. هر لحظه یه نفر کف خیابونا داره جون میده. اونا میگن نظامیا تیر زدن، اینا میگن آشوبگرا تیر زدن سمت مردم. خدا میدونه چه خبره اینجا. ولی کسی که جونشو گذاشته کف دستش اومده تو خیابون میتونه گناهکار باشه؟ دلم میخواد دانشگاه رو تعطیل کنن بریم خونههامون.
یه بازی چتد روز پیش دانلود کرده بودم. یکم سرگرم بودم باهاش. ولی اونم مرحلههای آفلاینش تموم شد و دیگه جلوتر نمیره. بشینم به کتاب خوندن به غصه خوردن چیکار کنم.
امروز رفتم کتابخونه دانشگاه و یه کتاب همینجوری از هسه برداشتم. دلم میخواد تو این مدتی که هستم از این کتابخونه بیشتر استفاده کنم. یه سری کتابا انقد گرونه که هیچ وقت نمیتونم بخرم.
امروز صبح هم میانترم داشتیم. رفتم سر کلاس داشتم مرور میکردم بچهها گفتن امتحان کنسله. نمیدونستی مگه؟ گفتم نه خب! ولی خوشحال شدم. مغزم کار نمیکنه اینروزا.
خداروشکر بیان هست. وگرنه دق میکردم.
++ بعداً نوشت : شعر قدیمیه و ربطی هم به حرفام نداره. ولی چون یه مصرعشو تو عنوان نوشتم بقیهش رو هم میذارم
بگو به غصه بیا، در پناه ما باشد
که کاروان غم اکنون در آه ما باشد
نشست در دل ما هر غمی که ما را دید
عزای هردو جهان در نگاه ما باشد
خراب کرده دل ما خدنگ مژگانت
نبستهایم بصر، این گناه ما باشد
غروب خونین دید ابر، خواست گریه کند
شد اشک ما، چو بدید این پگاه ما باشد
پریدهای تو ز خواب، چشم تر در آغوشت
که "سنگ مانع اتمام راه ما باشد "
مباش دلنگران! غصه است تعبیرش
بگو به غصه بیا، در پناه ما باشد
درباره این سایت