کداممان بیشتر مقصر بودیم؟ من که موقع شانه کردن موها جیغ و داد می کردم ( و میکنم ) و اجازه نمیدادم مامان موهایم را شانه کند؟ یا مامان که به جای آرام شانه کردن، راه حل را در کوتاه کردن دائمی موهایم می دید؟ نتیجه یک چیز بود. موهای قارچی و مصری در تمام دوران کودکی. داییام میگفت : یه کاسه استیل بردار بذار رو سرش زیرشو قیچی کن. مصری دیگه چه صیغه ایه. به نظر من هم منطقی می آمد.
بعد انگار عادت کردم. خودم داوطلب میشدم برای آرایشگاه رفتن. هربار یک بهانهای پیدا می کردم. موهام میریزه. موهام سنگینه. موهام زیاده. موخوره داره. میخوام تنوع شه. هوا گرمه. درس دارم. . موهای من هیچ وقت زیر ترقوهام را لمس نکردهاند. شاید یکی دوبار فقط. مدتی کوتاه.
حالا دوباره خوره افتاده توی جانم که موهایم را کوتاه کنم. مثل برگ پاییز می ریزند. توی خوابگاه هم نمیتوانم درست و حسابی بهشان برسم. هرشب خواب میبینم یک تار سفید توی موهایم پیدا شده. بیخودی لبخند میزنم توی خواب انگار اتفاق خاصی نیفتاده. اما در درون از وحشت میمیرم. خواب میبینم یکهو یک دسته موی سفید آن زیر زیرها که من نمیتوانم ببینم بیرون امده. خواب میبینم کچل شدهام. صبح می گویم باید حتما موهایم را کوتاه کنم. اما همهی صداها توی گوشم دوباره همهمه میکنند. بذار "یه بار" بلند شه. بعد دوباره تمام ماجرا تکرار می شود.
+ دیشب رفتم و موهایم را مرتب کردم. آرایشگر بر خلاف بقیه که وقتی بهشان می گویی مرتب کن موهایت را از بیخ میزنند، واقعا فقط مرتب کرد. قیچی که به موهایم خورد، خورهی "برو آرایشگاه کوتاشون کن" هم قیچی قیچی شد و جنازهاش افتاد کف سالن. اما به تک تک این تارها قول دادم مراقبشان باشم. کش را شل ببندم، آهن و ویتامین ب فراوان بهشان برسانم، و به محض چرب شدن ببرمشان آبتنی.
فقط مانده تو بیایی، نوازششان کنی؛ از سر به پا برایت میدوند.
درباره این سایت