واقعا توصیفی بهتر از عنوان کتاب براش نمیبینم D:
من اولین کتابی بود که ار بوکوفسکی میخوندم و یه پرویز خاصی تو وجودش میبینم :))))) پرویز پونه اینا منظورمه
انگار تو هر جملهش یه " اسیر شدیم " نهفته و این اسیر شدیمو تف میکنه تو صورتت
چند جمله از کتاب :
بعضی آدمها همیشه می خواهند جایی بروند :
"بریم یه فیلم ببینیم"
"بریم قایق سواری"
"بریم دختربازی"
من هم همیشه می گویم : گوربابای همه شون. بذارید من اینجا بشینم!
***
همه ی مردم در لس آنجلس دارند همینکار را می کنند :
مثل خر دنبال یک کوفتی می روند که وجود ندارد. در اصل یک جور ترس از روبهرو شدن با خود، ترس از تنها ماندن. ترس من از شلوغی است. مثل خر دنبال شلوغی رفتن . مردمی که نورمن میلر می خوانند، به بازی های بیسبال می روند ، چمن هایشان را آب می دهند، کوتاه می کنند و با بیلچه روی باغچه خم می شوند.
درباره این سایت