داستان لور و لوران. یه شب که لور میاد خونه، جلوی در خونه کیفش رو ازش مین و لور که حتی کلیداش تو کیفشه اونشبو به یه هتل پناه میبره. اما لوران، مرد کتابداریه که خیلی اتفاقی یه کیف ارغوانی رو کنار سطل زباله میبینه و توجهش جلب میشه. حدس میزنه کیف یده شده باشه پس سعی میکنه صاحب اونو از روی نشونهها پیدا کنه. اما داستان فقط به پیدا کردن صاحب کیف ختم نمیشه .
دفترچه یادداشت قرمز، اسم کتابفروشی لورانه. یادم نمیاد توی کتاب جایی به قرمز بودن دفترچه خاطرات زن اشاره شده باشه
ایدهی کتاب رو دوست داشتم. ترتیب حوادث به زیبایی چیده شده بود. کتاب دلنشینی بود. هرچند از ترجمهش اونقدرا خوشم نیومد و به نظر میرسید یه جملههایی توی کتاب دو پهلو بودن و مترجم نتونسته از عهدهشون بر بیاد. کتاب " کلاه رئیس جمهور" هم از این نویسنده ترجمه شده و دلم میخواد اونو هم بخونم.
خداکنه فیلمشو هم بسازن *__*
مرسی از پاییز که پیشنهاد داد بخونمش :)
این هم لینکی که مهناز در مورد کتاب نوشته بود
جملهای از کتاب که خوشم اومد :
اگر نوجوانی تنها یک تعریف داشته باشد، همین خندههای هیستریک است! آدم دیگر هیچوقت در زندگی اینگونه نمیخندد.
در نوجوانی، مواجههی ناگهانی با این حقیقت که دنیا و زندگی کاملاً پوچ و بی معنی است باعث می شود بخندی؛ آنقدر بخندی که نفست بالا نیاید. در حالی که در ادامهی زندگی، همین موضوع باعث می شود آه بکشی، آهی ملال آور.
**** اسپویل شدید **** اگه کتابو نخوندید اصلاً نخونید اینجا رو
در مورد پایانش، هم خوشحال شدم که همو پیدا کردن. هم یکم فراخوشبینانه بود تهش، شبیه قصههای کودکی که میگه اونها تا آخر عمر با شادی زندگی کردند. به نظر من همونجایی که خانومه گفت کتابی در مورد مردی که یه کیف پیدا میکنه، کتاب باید تموم میشد.
قسمتی که خیلی تو دلم خندیدم جایی بود که ویلیام داشت نظریه های مختلفو تو سرش مرور میکرد که لوران از کجا اومده D: آدم هایی که به هیچ چیز هم اعتقاد ندارن تحت یه شرایطی به هر خرافهای فکر میکنن :))))))
به این فکر میکنم که اگه لور توی زندگیش یه مرد داشت که دوسش داشت و این اتفاق براش میفتاد. اونوقت داستان چطور پیش میرفت؟
درباره این سایت