روزهای افسردگی حاد هم گذشت و الان سعیمو میکنم که خوشحال باشم! فکر کردن به درد و رنج بقیه تا اطلاع ثانوی ممنوعه، پس از یادآوری هر غصه جملهی " گور بابای تک تکشون" پیشنهاد میشه و بیکار نشستن حتی برای یک ثانیه حرام است.
اینترنت وصل نشد که تشد! فدای سرم :/ اصلا هیچ وقت وصل نکنن. بازار سیاه اینترنت الحمدلله موجوده، دوستانی که سرور دارن، همین الانشم دارن ساعتی به قیمت گزاف نت میفروشن، و خدا خیر بده به کسانی که درآمدزایی از این شیوه رو هم به ملت آموزش دادن. اصلاً شما فقط اشتغال ایجاد کن، مهم نیس به چه روشی. هدف وسیله رو توجیه میکنه.
چندتا کتاب خوندم ولی هنوز حس و حالشو ندارم در موردشون بنویسم. فقط از این بین کتاب "هیاهوی زمان" رو دوست داشتم. که مربوط به زندگینامهی یکی از آهنگسازهای بزرگ روسیه، دیمیتری شاستاکوویچ، در دورهی استالین و پس از اونه. از معدود کسانیه که توی این دوره جون سالم به در برده و اعدام نشده. هرچند رنجهای زیادی کشیده. من ترجمهی نشر ماهی رو خوندم و دوسش داشتم.
آهان کتاب "شبهای روشن" رو هم باللللاخره خوندم!! خییییلی وقت بود هم چند نفر از خود شما بهم پیشنهاد داده بودید و هم کلاً اسمشو زیاد شنیده بودم. خوندمش بالاخره. خوب بود. با اینکه داستان کلاسیک و رئال بود؛ بیشتر شبیه داستانهای نمادین بود. عشق، سرگشتگی، تنهایی، رنجهای آدمی.
یاد دوران قدیم افتادم که میرفتیم چت روم. البته من هیچ وقت توی روم حرف نمیزدم و منتظر میشدم یه نفر بیاد پیوی D: بعدش مینشستیم از ت، مشکلات، اخبار، اینجور چیزا حرف میزدیم. اون چترومی که من میرفتم مودب بودن و توی عمومی هم حرفای بیادبی اصلا نمیردن. توی خصوصی گهگاهی پیش میومد بعضیا بخوان سر یه صحبتایی رو باز کنن که من میبستم و ادامه نمیدادم. یادمه همهش آدما رو باهم قاطی میکردم. میگفتم تو همونی که فلان مشکلو داشت؟ انگار آدما رو با مشکلات بهخصوص خودشون میشناختم :))))) بعد رفتیم تو یاهو چت. یه مدت هم میرفتم کلوب. هی خدا. چه دورانی بود. الانم دلم میخواست یه چتروم باشه بریم ببینیم دنیا دست کیه، در گوشه گوشهی این شهر چه می گذرد.
درباره این سایت