امروز یک آقایی اومده بود توی ایستگاه اتوبوس ( جایی که سوار سرویس دانشگاه میشیم ) ، یه دسته ورقه دستش بود، پرسید : شما دانشگاه تهرانی هستید؟ گفتم بله. با عجله یه برگه داد دستم ( که شامل چار پنج صفحه‌ی منگنه شده بود ) گفت بخون اینو، در مورد تراشه ها میدونی؟ ببخشید اگه من درهم برهم نوشتم، شما بخونید. خیلی مهمه. همه باید بدونن. منم شروع کردم به خوندن. 


الحق والانصاف که درهم نوشته بود و جمله بندی‌ها نصفه نیمه بود. تو گویی یکی از شخصیت‌های رمان‌های صادق هدایت برایت مقاله‌ی علمی نوشته باشد. تورقی کردم و دستگیرم شد که می‌خواهد بگوید در مغز ما تراشه کار گذاشته‌اند، تراشه‌های بسیار کوچکی که ما را با آن کنترل میکنند و ادله‌ی وجود این تراشه هم قتل همسر نجفی به دست خودش، خودسوزی دختر آبی و فلان و بهمان؛ که اینها همه دست خودشان نبوده. بلکه دستور از جای دیگری آمده. 


یاد رمان سنت شکن افتادم. فانتزی قشنگی است. فکر کنم این‌ همان جبر زمانه است که مدرن شده. یک روز خیال می‌کردیم به جبر خداوند می می‌خوریم، امروز که خدا را منکر شده‌ایم، به جبر دیگران آدم می کشیم. مدتی این کارها کار فضایی‌ها و بشقاب پرنده‌ها بود، حالا کار تراشه‌ها و آدم‌هاست. 


منتها سرویس آمد و فرصت نشد بپرسم خب حالا گیرم در ما تراشه باشد، چه کنیم؟ سرمان را بزنیم به دیوار تا له و لورده شود؟ خونمان را بمکیم تا تراشه در معده هضم شود؟ یا چطور است حالا که همه چیز گردن تراشه است، اول از همه سر تو را ببریم؟ البته یک سوالی هم جداً بی پاسخ ماند، اینهمه کاغذ حرام کرده‌ای حیفت نیامد به پولش؟ خب بنده‌ی خدا یک کانالی پیجی چیزی میزدی. ما گزارش کار را حیف داریم پرینت بگیریم با این گرانی. تو واقعا مغزت تراشه‌ای شده است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خريد کالاي آنلاين اخبار جدید و مد روز بتا 3 آغ بولوت، قارا داغ پونه پلاس هر چی کی بخوای هست نگاره پاییز lovely song Ryan سالم باش